کد خبر: ۲۳۷۶۸۰
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۳:۱۹ 29 May 2016
کودک 8 ساله طی نامه‌ای به رزمندگان دفاع مقدس نوشت: من این اسکناس 5 تومانی را برای شما می‌فرستم، مادرم رخت‌شویی می‌کند، چون پدرم فوت کرده است ما این پول را جمع کردیم تا به شما کمک کنیم و شما بتوانید در مقابل دشمن بجنگید.

به گزارش تابناک مازندران، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.

خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانواده‌های معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد.

* طلب شهادت با لبانی تشنه

حبیب‌الله خوشرویی پدر شهید محمدرضا خوشرویی از شهدای سیدمحله قائم‌شهر که در 22 بهمن ماه 1359 فرزندش در مریوان به شهادت رسید، پس از شهادت فرزندش به‌طور داوطلبانه راهی جبهه‌ها شد، وی با اشاره به بخشی از خاطرات خود در دوران حضورش در لشکر ویژه 25 کربلا، بیان می‌کند: حضور 45 روزه در مناطق عملیاتی و محل استقرار لشکر خط‌شکن 25 کربلا در خوزستان، خاطرات زیادی را برای من به همراه داشت.

 

صبح یکی از این روزها، گشتی‌های ما در حال عبور از شبه‌نیزاری بودند که ناگهان صدای ناله‌ای به گوش‌شان رسید، با جست‌وجو در نیزار به جوانی برخورد کردند که پاهایش قطع شده بود.

جوان خوش‌سیمایی که خون تمام لباسش را فرا گرفته و از ظاهرش پیدا بود که لحظات پایانی عمرش را پشت سر می‌گذارد.

پس از آن که متوجه حضورمان شد، گفت: «آب، آب» یکی از بچه‌ها قمقمه آبش را باز کرد و به دهان او نزدیک کرد اما تا آب را دید در حالی که به سختی حرف می‌زد، گفت: «کربلا، کربلا کدام طرف است؟» ما هم سعی می‌کردیم به اصرار جرعه‌ای آب را در دهانش بریزیم، اما او همچنان می‌گفت: «راه کربلا را نشانم بدهید». چاره‌ای جزء این نبود، یکی از بچه‌ها سمت عراق را نشانش داد و گفت کربلا این طرف است.

جوان با شنیدن این حرف تلاش کرد تا خودش را به سمت کربلا برگرداند اما بچه‌ها با مشاهده ناتوانی او کمک کردند و رویش را به سمت حرم امام حسین(ع) برگرداندند.

در این لحظه دستش را به روی سینه‌اش گذاشت و گفت: «السلام علیک یا ابا عبدالله، تو را تشنه‌لب به شهادت رساندند و من هم با لبانی تشنه به انتظار شهادت نشسته‌ام». دقایقی نگذشت که آن جوان همچون امام غریبش تشنه‌لب به شهادت رسید.

* بغض وجود همه بچه‌ها را فرا گرفته بود

کیومرث رمضانی از رزمندگان مازندرانی دفاع مقدس می‎گوید: سال‌های دفاع مقدس نماد وحدت، همدلی و یکپارچگی ملت ایران بود و اقشار مختلف مردم هر یک به‌نوعی در خلق این حماسه نقش داشته‌اند، پیش از عملیات رمضان در منطقه دشت عباس مستقر بودیم، کمک‌های مردمی بسیاری به این منطقه ارسال می‌شد، در میان بسته‌های ارسالی، نامه‌های زیادی نیز از طرف مردم نوشته می‌شد که حاوی پیام‌هایی با محتوای آرزوی سلامتی رزمندگان، دعا برای پیروزی بر دشمن متجاوز و ... بود.

 

در میان نامه‌های پرشماری که به دست‌مان رسید، نامه‌ای بود که به‎دلیل سادگی و صمیمیت متن مدرج در آن، هیچ‌گاه از خاطرم محو نمی‌شود، متن این نامه که توسط دختربچه‌ای هشت‌ساله از گنبد کاووس نوشته شده بود، به این قرار است.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت رزمندگان اسلام

رزمندگان عزیز! شما در آنجا بجنگید و ما شما را حمایت می‌کنیم، من این اسکناس 5 تومانی را برای شما می‌فرستم، مادرم رخت‌شویی می‌کند، چون پدرم فوت کرده است ما این پول را جمع کردیم تا به شما کمک کنیم و شما بتوانید در مقابل دشمن بجنگید.

در لحظه خواندن این نامه بغض وجود همه بچه‌ها را فرا گرفته بود و برخی از بچه‌ها بی‌اختیار اشک می‌ریختند، نامه این دختربچه به‌قدری برایم ارزشمند و خاطره‌انگیز است که با گذشت سال‌ها از این واقعه، هنوز هم آن را به‌عنوان یادگاری ارزشمند از آن روزها نگهداری می‌کنم.

* از کفش جفت کردن تا شهادت

حسن ذبیحی دیگر رزمنده قائم‌شهری لشکر ویژه 25 کربلا، بیان می‌کند: در سال 1363 به اتفاق جمعی از بسیجیان پایگاه مقاومت شهید وطنی مسجد صبوری قائم‎شهر برای گذراندن دوره آموزش عمومی اعزام به جبهه، رهسپار پادگان ولیعصر(عج) گهرباران ساری شدیم.

شهیدان بزرگوار و عالی‎مقام محمدعلی ابراهیمی، عبدالرحیم(فرشید) روشن و فرزاد قاسمی ما را در این دوره آموزشی همراهی می‌کردند، دوره آموزشی فوق از لحاظ استعداد و تعداد نیرو بسیار گسترده بود و 9 گروهان آموزشی از رزمندگان استان‌های گلستان و مازندران را شامل می‌شد.

 

شهیدان محمدعلی ابراهیمی و عبدالرحیم روشن

طی این دوره آموزشی با رفتارها و صحنه‌هایی مواجه شدیم که شاید در نگاه نخست از حیث نوع و چگونگی انجام آن عمل، کار سهل و کم‌اهمیتی جلوه کند اما زمانی که بار اعتقادی و پشتوانه محکمی از باورها و ارزش‌ها در آن نهفته باشد، بسیار اثربخش و تأثیرگذار جلوه می‌کند.

برپایی نماز یومیه و ادای فریضه نماز جماعت در مسجد پادگان از برنامه‌های روزانه رزمندگان حاضر در دوره آموزشی بود، فضای کوچک و محدود مسجد به هیچ وجه پاسخگوی حجم گسترده و خیل عظیم نمازگزاران نبود ولی شور و شوق درک فضیلت نماز جماعت، رزمندگان را فوج‌فوج به‌سمت این مکان گسیل می‌داشت.

دقایقی نمی‌گذشت که در ورودی درب مسجد تلی از دمپایی و پوتین و کفش‌های راحتی ایجاد می‌شد، اما در هنگام خروج کفش‌ها به ترتیب و با نظم خاصی ردیف بودند و هر کس به‌ سهولت می‌توانست کفش خود را پیدا و صحن مسجد را ترک کند،‏ این موضوع خیلی ساده هر روز تکرار می‌شد، بدون اینکه توجه کسی را جلب کرده باشد تا اینکه امام جماعت که یک پاسدار بود و مسؤولیت آموزش عقیدتی را برعهده داشت به این موضوع اشاره کرد و از اینکه افرادی گمنام در خفا و به دور از چشم دیگران بدین امر مبادرت می‌ورزند به نیکویی یاد کرد.

شهید روشن همان فردی بود که هر روز با نیت خدمت به رزمندگان اسلام، این کار را تکرار می‌کرد.

ذکر ایشان در حین انجام این کار، سوره مبارکه العادیات بود.

فارس
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار