به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد درباره او نوشت: «یکی از مجاهدان مشروطه، از دسته شمالیها بود. در شورش و جنگ رشت، که در آن هواداران مشروطه بر طرفداران محمدعلیشاه پیروز شدند و شهر را در اختیار گرفتند و آنجا را پایگاهی برای حمله به تهران کردند حضور موثری داشت. در کمیته انقلابی رشت هم که بعد از آن پیروزی شکل گرفت عضو بود. به قول سهراب یزدانی (نویسنده کتاب مجاهدان مشروطه) هدف او و دیگر ارمنیهایی که در حوادث آن مقطع نقشآفرینی میکردند رسیدن به «جایگاهی مناسب در جامعه ایران» بود. به نوشته یزدانی: «زندگی پرافت و خیزی که از سر گذرانده بود، به وی چیزها آموخته بود.» یکی از کسانی که او را از نزدیک میشناخت میگفت بیشتر از هر چیز به «مجسمهای از آهن» شبیه است. در حمله به تهران و ماجرای سقوط محمدعلیشاه و پایان دادن به دوره استبداد صغیر همراه آزادیخواهان بود و بعد از آن هم با توافق فاتحان جنگ، به ریاست نظمیه تهران گماشته شد. این وظیفه را پذیرفت و به یاری جمعی از مجاهدان، تشکیلات نظمیه را تا جایی که میشد نوسازی کرد. فساد مالی و میل به غارتگری نداشت، اما افراط و خشونت بخشی جدانشدنی از شخصیتش بود. بدتر این که به شماری از مجاهدان سرشناس، و بیشتر از همه به ستارخان حسودی میکرد و این حسادت، در تضادها و تنشهایی که چندی بعد میان نیروهای هوادار انقلاب پیش آمد مجال بروز یافت و انگیزه بخشی از کنشها و واکنشهایش شد.
خودش هرگز چهره محبوبی نبود و جز مجاهدانی که کنارش جنگیده و صلابت و تهور کمنظیرش را از نزدیک به چشم دیده بودند کسی علاقه و ارادتی به او نداشت. مرور همه وقایعی که او در آنها نقشآفرینی کرد ممکن نیست، اما در نهایت بعد از چند ناکامی و سیاستبازی، به افسردگی افتاد و از همه چیز و همه کس سرخورده شد. در مسیر پرشتاب حوادث، خواهناخواه کارهایی کرده بود ناسازگار با آرمانهایش، و این ناسازگاری، آزارش میداد. تصمیم به کنارهگیری از مقامش و زندگی در انزوا گرفته بود که شورش سالارالدوله قاجار، یکی از برادران محمدعلیشاه مخلوع بالا گرفت. به خواست دولت مرکزی، به جنگ با شورشیان رفت و اردیبهشت ماه ۱۲۹۱ در چنین روزی کشته شد. میگویند خودش مرگ را میطلبید و به آن مشتاق بود. از اینرو به عمد بیاحتیاطی کرد و جلوی گلوله مستقیم رفت.»